آرزوهای چروک

آرزوهای چروک ؛ دست بردارم نیست

دوست دارد به تن مندرسم زار زند

گاه می رویاندم

در سرزمینی خالی از تندیس

گاه می خشکاندم

در سایه هایی بی رگ و از ریشخند لبریز

پس چراغی بایدم در دست

به چه کارم آید

آیت فرسوده ی بندیلک رخت

تا برقصاند باد

جامه های تشنه ی باران را

آی

سوت سوتک باغ

من مترسک نیستم

سربدار تیرک خاطره ام

یا که شاید بی چراغ

شب آتش بازی جغجغه ها جا مانده ام

من درختم هرگاه

در توانم نیست تاب ریشه ها

کال می چیند خیالاتم را

حنجره ی نارس باد

کاش ابری تر شود

چشمان باران ساز من

ردپایم را بشوراند شبی

از تن رویای خاکستر نشین

و به رقص آوردم ققنوس وار

در هوای

برزخ

مرز

سکوت…

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *