هرگز نمی فهمی غم یار جوان را
فصل بهار و سیلی و فصل خزان را
زخم عمیقی می خورد قلبت ببینی
در بین کوچه مادری دامن کشان را
هرگز نمی چینی گُلی را پیش چشمش…
وقتی ببینی گریه های باغبان را
بالا سرت بوده ولی حالا چه سخت است
پشت در خانه ببینی آسمان را
خم می شود قدش و این صحنه کمی بعد
خم می کند قد تمام کودکان را
باید برای رفع دلتــــنگی ، خدا هم
مشکی کند روزی تن رنگین کمان را