حیف است دلم مثل دلت غم نخورد رنگ رخ تو بیند و ماتم نخورد
از بس که قیافه ات شبیه مرگ است حیف است که سم بیند و در دم نخورد
……………………………………….
آفت زده ام برگ برایم دیر است چون بم تپش ارگ برایم دیراست
صد سال گذشت و چشم من بر در بود داروی پس از مرگ برایم دیر است
……………………………………….
از عمق دلم عشق چنان می جوشد گویی که ز مغز استخوان می جوشد
فریاد که می زنم تمام رگهام سر می کشد از تنم روان می جوشد
……………………………………….
آوازه ی جان بازی منصور خوش است در قلب سیاهی تپش نور خوش است
نزدیک نیا حقیقتش می دانی آواز دهل شنیدن از دور خوش است