لیلای من
در جعبه ی لوازم آرایشش
یک سرمه دان برنجی دارد
–میراث مادران صبورش-
با دستهایی که در ضرورتهای همیشه
صورتش را با آنها سرخ نگه می دارد
***
لیلای من
گاهی که به ندرت می خندد
دو ردیف مروارید غلتان به نمایش نمی گذارد
دندانهای او
مثل دندانهای همه ی دخترکان نجیب کشورم
نه چندان به ردیف است
و نه چنان سفید
که برقش چشمهای نامحرم پسران مجرم را
خیره کند
***
لیلای من
هیچگاه زیر هیچ نوشته ای
اسم خودش را لیلی نمی نویسد
حتی وقتی که شعرهای عاشقانه اش را
در دفتر خاطراتش نقاشی می کند
***
لیلای من اینجاست
اینجا در زیرزمین نمور خاطره هام
کنار چرخ خیاطی دوشیرنشان
روی کوسن احساساتش
آهو گلدوزی می کند
و فردای نیامده را
به آه تباه نمی سازد
***
لیلای من همتا ندارد
مگر وقتی که با خودش به مکاشفه بنشیند
و به آینه دروغ نگوی