من با خودم قهرم، دگر حرفي ندارم
با اين منِ پُر بيخبر حرفي ندارم
من با خودم قهرم و تا روز قيامت
با هرچه حرف پشت سر حرفي ندارم
اي كاش دارم ميزد آن چشمان جادو
در حلقههاي شعلهور حرفي ندارم
باران ببارد بيگمان عريانتر از آب
بـا چتر بـاز در بـه در حـرفي ندارم
پرواز را پروانه بلعيد و خدا هم
سر داد: والشمس و قمر حرفي ندارم↓
تا خَم شود هرچه کمر بر روي دنيا
تقدير با خون جگر حرفي ندارم
تنها بسوزيم و بسازيم و دگر هيچ
باشد خداي بيپدر! حرفي ندارم
مجنون شكست و ليلي و عذرا و وامق
ما هم از آنها بيشتر … حرفي ندارم
تكرار و تكرار و هميشه پشت تكرار
من، دستكم جز اينقدر حرفي ندارم
از ما چه ميماند به جز قلبي پر از خون
با يك نشان خنجر و حرفي ندارم
بشكاف خنجر، لااقل رحمي به ما كن
بعداً پشيماني ثمر … حرفي ندارم