در کهکشان راه شیری
شیر هزار ستاره را می دوشم
تا تو تشنه نمانی
ای کودکی که در چشمهایت
خورشید پیاده روی می کند
و ماه به چله نشسته ست
***
زمین را
بر پشت جوجه تیغی احساساتم
حمل می کنم
تا تو بخنی
که خنده ات
راز هزار بهار را با خود دارد
و کاکل پریشانت
خون هزار لاله ی باژگونه را
به گردن گرفته است
***
کبوتری که بر شانه هایت نشسته است
روزی سیمرغی خواهد شد
که قاف تا قاف
نام بلند تورا
کتیبه کند.