می شمارم جمعه ها را باز ناآرام تر
در ميان آشنايان باز هم گمنام تر
فرصتِ آدينه ها هر هفته کمتر می شود
باز می گيرد گلو را بغض ، نافرجام تر
سيب های سرخ تا با خدعه می افتند باز
شهرت شيطان شود در اين جهان خوش نام تر
خالی ِدنيای ما با آرزويت پر شده
آرزوهامان مبادا اينچنين ناکام تر
حربه ی فرياد چون سودی ندارد لا جَرَم
ندبه می خوانم برايت زير لب آرام تر
((اکرم بهرامچی))