باز باران

باز باران
یادم آورده است
زحمت های دهقان
باز باران
یادم آورده است
پشت بام کاگلی مان
باز باران
یادم آورده است
تشت و ظرف
و چک چک آن
باز باران
یادم آورده است
سیل در رود
آب جاری در خیابان
باز باران
یاد گرمای بخاری
یاد کرسی
یاد یاران
باز باران
یادم آورده است
چکمه ها را
خنده ها را
شنبه تا پنج شنبه ها را
باز باران
یادم آورده است
چترها را
رفتگرها
کارگرها
باز باران
یادم آورده است
کودک کار خیابان
شُر شُر یکریز ناودان
باز باران
یادم آورده است
خاطرات دوستان را
آن دویدن ها و پیدا کردن
دالان ها را
باز باران
یادم آورده است
گِل ، شُل آن کوچه ها را
چسبش گل زیر چکمه
کفش ها را
باز باران
یادم آورده است
خنده ی شیرین او را
روز شنبه
عینک دودی او را
چتر رنگارنگ او را
باز باران
یادم آورده است
خیسی دیوارها را
ریزش سنگ چین ها را
باز باران
یادم آورده است
رنگین کمان را
حرف های کودکان را
باز باران
یادم آورده است
بع بع آن گوسفندان
آن تلاش مرد چوپان
خنده های مردمان را
باز باران
یادم آورده است
غصه ها را
خستگی ها
درد هجران
باز باران
یادم آورده است
نعمت های او را
رود و جو را
برکه و کاریز و سد را
باز باران
یادم آورده است
کوه های پر زمه را
باغ و راغ و چشمه ها را
باز باران
یادم آورده است
او را
آن بهاری خلق و خو را
آن نگارین شکل و رو را
باز باران
نغمه های آبشاران
دارد این پیغام یاران
زندگی را
با تمام رنج و حرمان
کن تو آسان
باش خندان باش خندان
آسمان هنگام باران
نیست گریان
هست خندان

الیاس امیرحسنی

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *