چند قسمت از متن رو با ترجمه شهدی و میر عباسی مقایسه کردم میزارم برای دوستان تا انتخاب راحت تر بشه:

شهدی :
صبح شانزدهم آوریل ، موقعی که دکتر برنار ریو از مطبش بیرون می آمد، وسط پا گرد پایش به جسد موشی خورد .در آن لحظه جسد موش را با بی توجهی به کناری زد و از پله ها پایین رفت . ولی موقعی که رسید توی کوچه ناگهان به این فکر افتاد که موش مرده آنجا روی پاگرد چه می کرده است ،بنابراین برگشت و رفت به سرایدار خبر داد.

میرعباسی :
صبح ۱۶ آوریل ،دکترتر برنار ریو از مطبش بیرون آمد و وسط پاگرد به موشی مرده برخورد. آن لحظه لاشه را با پا کنار زد، بی‌آنکه به قضیه اهمیت بدهد و از پله ها پایین رفت. اما به خیابان که رسید، این فکر از ذهنش گذشت که حضور موش آنجا عادی نبوده و راه رفته را برگشت تا به سرایدار هشتار بدهد.

شهدی
مرگ سرایدار می توان گفت به دورانی سرشار از سرگردانی و بی اطلاعی پایان داد و در عین حال آغاز دوران نسبتاً مشکل‌تری شد که طی آن غافلگیری ها و حیرت های اولیه جایش را به خوف و هراس داد

میر عباسی :
می‌شود گفت مرگ سرایدار پایان دوره انباشته از نشانه های گیج کننده و آغاز دوره ای دیگر را تعیین کرد که نسبتاً دشوار تر بود و طی آن حیرت ایام نخست تدریجاً جایش را به دهشت سپرد

شهدی :
دکتر ریو در این فکرها غوطه ور بود که به او خبر دادند ژوزف گران به دیدنش آمده است . گران هرچند در شهرداری کار های گوناگونی انجام می‌داد ، گهگاهی هم از او در بخش آمار اداره ثبت احوال استفاده می کردند. در نتیجه به او مأموریت داده بودند آماری از تعداد تلفات این بیماری تهیه کند. از آنجا که ذاتن آدم مهربان و کمک‌رسانی بود ، یک نسخه از آمارش را هم برای ریو آورده بود.

میرعباسی:
دکتری ریو درگیر این افکار بود که اطلاع پیدا کرد ژوزف گران به ملاقاتش آمده. کارمند شهرداری بود و به رغم مشغله‌های گوناگونش به صورت ادواری در بخش آمار اداره ثبت احوال نیز به کار گرفته می شد. به این ترتیب امکان یافته بود از تعداد افراد جان باخته مطلع شود. و چون ذاتا خوش خدمت بود ،به ابتکار شخص خودش یک نسخه از گزارش مربوط به فوت ها را نزد ریو آورده بود