آخرین نوشته های ادبی
هنر تکرار در شعر
تکرار بموقع و مناسب حرف, کلمه, جمله و . . . یک ارزش زیباشناختی است که شاعر در تثبیت و موقعیت متن, به کار می برد.
از آنجایی که شاعران خلّاق به ارزش این پدیده, آگاهی دارند, حداکثر درک خود را ب …

نامه یک پدر از سالمندان

در بند اسارت افکار

ویژگی های مهمّ یک شعر

گپی به صرف چای قسمت بیست و یکم

واژه های فارسی یا کلمات عربی؟؟؟

وقف درشعر

پربیننده ترین ها
لذّت شاعرانه

اهمیّت معنا در شعر

هنر و روش خواندن شعر

جانور مخوف

باران و شیاطین

آخرین اشعار ارسالی
دیوان لبخندت

بگذار لبخند تو را بسرایم
که عِطرش که از هزار نام خداست
از لابه لای دفتر شعرم
به مشام قرن برسد
بگذار ریز زمزمه های مستانه ات
زخم
گاهی که خاک قلبِ مرا دست میکشی
گویی دو بال سبز وُ رها با تو محکم است
با من میانِ خواب و خیالم شریک باش
زخمی زدی که با تو شبِ عشق, ماتم است
ف.خ.پریچهر
بهیتون
تو را من چشم در راه بودم
بکندم کوه را با تیشه صبرم
قرارش را گذاشتم تا رسی تا من
به شبدیزم سپردم همرهت باشد
نمیدانم شبدیز دیر رسید
یا معرفت گم شد
زدم بر فرق خود تا بهستون هم بیستون گردد
سیب وسوسه
سیب وسوسه
آن ناز و کرشمه همچنان عالی است
با ماه و ستاره کهکشان عالی است
با وسوسه سیب را اگر دزدید!
با عشق زمین و آسمان عالی است
او خوب به ذات آ
دروغِ راست
![حافظ کریمی [ لسان الحال]](https://static.shereno.com//members/member-pic/76/76121.jpg)
نشنوی هرگز دروغ گویند یقین
یک گروه آنان که دنیا رفته اند
دیگری اکنون رحم ها خفته اند
غیرِ آنان هر که زی کرد این
خیال عشق ,,,,
خاطراتت در آغوش خالی م
عحیب
سنگینی می کند
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, ( مژگان بانو)
والامَقامِ شعرِنُو
![حافظ کریمی [ لسان الحال]](https://static.shereno.com//members/member-pic/76/76121.jpg)
شکرِ بسیار دارم از بر پاییِ سایت شماهرچه نیکی نزدِ یزدانست طلب کردم شما
طولِ عمر با کرامت خواسته
نوبت
من در اینجا و دلم پیش توست

………………
گاهی دلم از خودم می گیرد
بند بند اعضای بدنم را
گویی کسی
در درون, هاونی می کوبد
خود نمی دانم
ای
گُم..

در میان خودم ..
گشته ام …
که دانستم …
گم گشته ام…
نه سر از پا …
و نه پا از سر …
می شناسم..
این گونه در غ
شکوفه باران
وقتی بهار میهمان شکوفه های کوچه ی دلم میشود
و آنگاه که نسیم, عطر صورتی دخترکان را در آسمان هیاهوی مدرسه می پراکند
نگرانم نباش سبز خواهم ماند
پرن
خورشید دلم

من شاعر چشمان سیاهت شده ام
هر لحظه غزلخوان نگاهت شده ام
نوشین لب من چشم و چراغم شده ای
همراز دل و نور پگاهت شده ام
هر شب زده ام بوس
به تــو چـه

سیروسلوکش به توچهحال اگــرحال من است
وضع خرابش به تـو چه
مـال اگر مـال من است
حسرت وآهش به تو چه
عشق اگــرعشق من است
گره نگاه

تـا کـه رود جـان ز تنـم پـا نکـشم ز کـوی تو
مستی هـر نگـاه تو, بِـه زِ شراب و جامِ و مِی
کی ز سـرم بـرون
یار

تو دل انگیزترین مونس دنیای منی
گر چه زخمی شده ام از همه حیوان صفتان
لیک مرهم شده ای چون تو پرستار منی
مهرخ و م
محبوب من

_________من خدا را پرستش میکنم
تو را هر روز یاد
رخ زیبایت در خیالم نقش می بندد
حتی لحظاتی که
مرا ناخواسته آزردی
تو را باز دوست
چشمان
پنهان شده پشت ابرهای سیاه اندوه ناک
از کشاکش دردناک روزهای بی کسی
چشمانم
خیره به مغرب غریب چشمانت
به نشستن خورشید به دریای خون
از حجم گریه های شب
پیر و جوان
جوانی بی عقل و ناآگاه رسید به پیری فرتوت و آگاه
ز نادانی لب به گفتن گشود جوانی خود را به گفتن نمود
جوان پیر را گفت تویی کم توان منم همچو شیر قادر
آشوب
از آن روز
که دیدم ت
در من انقلابی شد
سال هاست
در پی آزادی ام
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, ( مژگان بانو )
خدا , افتاده در گودال اشکم

همه خندان و من دنبال اشکمتن زخمی و خستم را بپوشان
هوا سرد است و من پامال اشکم
عشق

سالها در طلب آن عطر نشستیم
غافل از آنکه عشق
سایهی درختی بود
که زیر سایهی آن
با آرامش
به عطر گلی اندیشیدیمعطیه هجرتی
بیستم اسفند ماه هزار و چهارصد و یک
بی قراری

از هر غمی به غیر غم تو فراریم
همواره در کنار منی دوری از دلم
ای بی, خبر به حال خودم میگذاریَم؟!مانند آن کسی که خم
رویای بارانی

مرا تا انتهای شهر بارانی ببر امشب
عبور سایه ات عمری تمام دلخوشی هایم
مرا تا عمق رویا های انسانی ببر امش
جانِ جانان

سالی گذشت و جانِ جانان میرود
هر سال بسال تاب وتوان هم میرودبرخیز بیا ای یار من دلداده ی دلدارمن
عمرو جوانیم گذشت آب روان هم میرود
لبخند تو

قلب من تقدیم عشقت , شاد از این پیوند تو
مثل یک کودک به مهر مادرش چشم انتظار مهر تو
من گرفتارم به عشقت , دیگری
حضرت یار

به واسطه اش بالا روم
از عرش زمین بیمهر را تماشا کنم
نزدیک خدا باشم و بگویم
خوشبحالم که نزدیک توام
عطر تو در زمین
زهد و ریا

در کشمکش مَدّ ِ [ولَ الضالین] استتسبیح سترگ و ذکر با صاد ِ ستبر
زاهد به نگاه خواجه حافظ این است
خزان

که خزان با درختان ِ پیاده رو ,سروسری داشته باشد.همیشه فکر می کردم,تنها پائیز با جنگل می کاود.!
صبح بود و صف بربری
زن ومرد!
درچشم
رویای خوش

به جان ودل زده
پرتو
جمال بهشتی ات
شعله عشقت
مثال
عطر و نسیم لاله ویاسمن
پخش شده
بوزیده درون وجود من
دست در دست تو نهاده
در ع
راه ساختگی
یک راه ساختگی .خوب پیش رفت .
قناری خوب آوازش را اموخت و
بانکی خوب وام می داد.
کارمندی پشت سرهم انجام وظیفه می کرد.
. شهردار دا م سخن رانی
(437)

گشت
زپیشت رفته باچشمانِ گریان باز خواهدگشتاگر با صد تکبّر رفته امّا من یقین دارم
شودروزی که او سر درگریبان
بهاری نو

ز اندوهِ شقایق های پرپر غمگسارم
رود سرمای جانسوز و بهاری نو برآید
رسد گاهِ سرور و شادمانی ؛ غم ندارم
غلامرضا انعامی
هوس

اندیشه ام به پیش هوس چون غلام بودافتاد بر دلم زهـــــــوا و هوس لهیب
گویا بــــدست فتنه سرم در لگام بود
تا و
کجاست
شب است و بیدار ماندهام هنوز
کجاست نوازش دست مهربانت
شب همه شب در فکر تو بودم
کجاست لغزش موی افشانت
هر چه رفتم راه به جایی نبردم
کجاست آنجا که بو
نجات غریق
نفس در نفس..
پیدا

یک تاج بر سر, که انار گم کرده اماز دانه های زرد و قرمز خوشرنگ آبرنگ
من یک زمین پر از برگ چنار گم کرده ام
دور
رد پای آدم برفی

باری که در تنگناهای این باتلاق زندگی دست و پا میزنم, کسی نیست که دستان پُر توانش را به
شریک درد

دوباره مشتری نقد عشوههای توامبهار آمد و من زردِ سردِ پاییزم
کنونکه زرشده از سِحرِکیمیای توام
خزان و
قافل

مسمومم کرد ,
وقتی در آکواریومِ تقدبر
گرفتار شدی!
.
.
.
و من دلْ تَنگِ دریای خاطرت ,
قافل از اینکه ,
عروسِ دریایی
در تُنگ نمی گنجد…
…………………………………..
arek 1396.11.23 Tabriz
تَوَهُّمِ پر التهاب

و این دریچه سرانجام خوب کم دارددریچه پر شده از شعر های اعدامی
کتاب آخر یک باب بی سرانجامی
جهنم است جهانی که سو
دریای مشارق
ما در هوسچشم شما خواب نداریم
مبهوت نگاهت شده و تاب نداریم
زآن روز که در ما شرر بوسه فکندی
آتش زده جانیم و نمی آب نداریم
بر تار دلم کیست که این ش
وجود من
وجود من سراسر عشق و مهر و شادی و لبخند
تو اما با من شاداب و سرزنده چه ها کردی ؟!
نرسیدن

غم بوده به هرجا که رسیدیم نشانشبیچاره دل من که با آن همه غوغا
نه شوق بهارش شد و نه درد خزانش
آمد که به فریا
جشن شادی

باغی ز چمن با نوک پرگار کشیدیماز دامنه ی زرد غم آلود گذشتیم
در حوزه ی ماتم زده دیوار کشیدیم
هر دشمن شادی که
بهار اومد کجایی تو
کجا رفتی که دیر کردی
دو روزه رفتی برگردی
داره خُرد مبشه اعصابم
از این دوری از این سردی
نه پیغامی نه پسغامی
نه یک خط نامه ای دادی
تو این ایامِ نو
به خجستگی نوروز

شکـوفه آمـده, با خنـده غم فراری کنرسیده پیکبهاران, خموش و خانهبهدوش
گشای پیرهنت, جان و تن بهاری کن
ب
وقتی که اومد, پدر

گوش بده حرف مـادر
وقتی که اومـد, پـدر
ســلام بکـــن, دَمِ در
هر چی آورده خــونه
نیــــاری تو, بهـونـه
اَزش بگیـر با خوشی
ب
شعر چشمات

توو سکوت و وحشتِ شب شعر چشماتو میخونم
قلبِ سردم محوِ کابوسایِ تلخِ زندگی بود
که شدی رویایِ شب های غم انگیز
دل بی تابم
دل بی تابم با سیاهی و سکوت شبها, رفاقتی دیرینه دارد
پیک پیک به سلامتی هم غصه می زنیم و مست از نداشته هایمان, در امتداد شب تلو تلو می خوریم
مریم_سپهوند
کلمات ساده

و تمام من همین کلمات ساده بود
خوب می دانم که نه تو و نه تمامی این دنیای سیمان و ابتذال
دنبال سادگی نیست
من باز هم ه