آخرین نوشته های ادبی
ارزش گذاری متن شعر
بسیاری از شاعران تمایل دارند, اشعار آنان نقد و کارشناسی شود تا ارزش واقعی شعرشان آشکار شود. در این میان چه کسی می تواند نظر بی نقص و کارشناسی بدهد و ارزش شعر را مشخص کند؟
نقد اشعار, اکثراً بر …

هنر تکرار در شعر

نامه یک پدر از سالمندان

در بند اسارت افکار

ویژگی های مهمّ یک شعر

گپی به صرف چای قسمت بیست و یکم

واژه های فارسی یا کلمات عربی؟؟؟

پربیننده ترین ها
لذّت شاعرانه

هنر و روش خواندن شعر

جانور مخوف

فردگرایی و جمع گرایی خلّاق در شعر

پسرفت فرهنگی

آخرین اشعار ارسالی
خلیج فارس
خلیجم, پارسم من, آسمانم آبی دریاست
به پهلوی چو ایرانم, کران دارم که ناپیداست
گوش ماهی های خفته در, آغوش شنزار کرانه
تمام هوش ایران سرزمین من, به ای
مرگی در کار نیست

…………….
می دانی ک مرگی در کار نیست
این همه غصه وغم و بیماری دنیا
در پرواز بسوی آینده ما نیست
میدانی ک این نام
صبر
شاید این بار,,,,
این بار
نجابت چشمان ت را
نقاشی کردم
خدا را چه دیدی ؟
شاید
نمک گیر قلمم شدی
این بار
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,( مژگان بانو)
از تبارِ تهمتن
من غم را,
در قامتِ غروب,
قرائت می کنم
تا قلّه هایِ قداستِ خدا
جایی که فرشتگان,
با شور و شادی غریبه اَند
پیشه ی من,
گره خورده است به ایمان
و
…
ما
ایل بودیم
سالها گذشت
و یک , یک
با تفال ها و یلداها
و یا قلبی که خوش شد با مقلبها…
تن کردیم , جدایی را
تیر کشید توهم
حال
خون آبه ای
خواب دیدم تو میآیی
خواب دیدم که خدا مهربانتر شدهست و تو میآیی
آسمان صاف و هوا پاک شدهست و تو میآیی
لکلک پیر سر گلدسته مسجد
گرمگرم است به پردازش یک لانه گرم
و
اِستِخارِه
![حافظ کریمی [ لسان الحال]](https://static.shereno.com//members/member-pic/76/76121.jpg)
چهچهِ چلچله های چَهِ دلداده ی جمع
صوتِ زبیایِ قناری قدحِ مملوِ مِی
حسرتِ حاسدِ ثانی ساترِ مستیِ شِی
فاقد عل
تردید

لبخند بزن بشکند این شام سیاهم
وقتی که تو با گرمی آغوش بیایی
عشق تو برایم شده چون معنی. آهم
گه با همه آتش و تردید می
دختر سرخ و باغ مرجانی…

گوشه ی جنگلی که هیزم شد
بین مردم ولی تک و تنها
سایه ای باز در افق گم شد
سرخی صورت اش پر از خورشید
هاله ی شرم ر
نیمه ی شعبان
باز هم نیمه ی شعبان و سرور
مولد ختم امامت, مولد رحمت و نور
باز هم نیمه ی شعبان, همه در شور و شعف
جمله مُلک و ملکوت, همگی غرقِ سرور
زینب زرمسلک صبا
17 اسفند 1401
…
باد میپیچد موهوم
در گرده های گناه
تکثیر می شوم در خود
و آغوشی باز برای رفتن ها
باد میپیچد موهوم
در دالان های تاریک گلو
بغض میکنم در خود
و زاده
صنم
کلام هیچکس
هیچکس
ـحتی اوـ
اینجا باورکردنی نیست.
سرانجامِ هیچ صدایی
هیچ صدایی
اینجا ستودنی نیست.
بهتر آنکه گویی و کُنی
در خلوت خویش؛
یا عمر

فـردا چـو نـیـامـدش, فــریــاد مـکـن
حال است تو را, حال خوشی و مستی
بـر نـامـده و گـذشـتـه بـنـیـاد مـکـن
دل دا
دل صبوری کن…

دل صبوری کن که ظلمت, رو به آخر می رسد
در پیِ هر شامِ تیره صبحِ دیگر می رسد
ظلمِ هر کس میکشد تیغِ ستم بر خلقِ خویش
یک شبی ناگه به
عشق معبود
کجای این جهان ایستاده ای
ای یار پریشان حال من
دنیا را به کام خود همچو زهر کرده ای
دیدگانت تا افق نظاره گر معشوق ازدست رفته است
زمین و آس
بهار خسته …

بهار خسته از شهر ریا رفت
سلام از غنچه لب های ما رفت
شبیه صاعقه با سرعت مرگ
ستم آمد جهنم شد خدا رفت
2
بهار خسته از شهر ریا رفت
شکوه خنده از لب
ماه تمام
با یک غلط املایی…
کوتاه و فرانو (2)

پای , لنگ
راه , سنگ
وقت , تنگ
دل , تنگ تر……………!
2)
پدر بزرگم
انسان بخشنده ای بود
هنگام مرگ
در عین نداری
همه ی عمرش را
به ما بخشید
پیچک
در این خود بی خودی مار پیچ
ندانم کی درست و کی به کیست
منم ماری که چوبیست بر سرش؟
من که هستم ؟ مار ؟ پس چوب کیست؟
مسیر جاده

به دوش خسته ام بگذار سر را
بخوان با من تب و تابی دگر را
تو خوبی مثل باران بهاری
که می فهمد غم گل های تر را
شکوفا می کند سرشاخه
پیکر
پدرم
از شمالِ درد بود و
خستگی
او دستخوشِ
رفتوآمد همیشه شد
و از چهارجهت ایران
اجرت رنج میگرفت
نان را دوست داشت
خانه را دوست داشت
و پرواز را
که در نخستین تجربه اش
مسافر بیجان
آخرین آمدنش از جنوب شد
دو آزادی و…..

1 سود آوری بلد بود
زیان ده مسلط به غلط بود
…………..
2 آسیا بان خواب ,
آسیاب آب
شمش , نان بلا
.
شبِ عید, کودکِ کار و خیابان

دلش پاک, چهره, معصوم است یا نه؟
شبِ عید, کودکِ کار و خیابان
از این نوروز, محروم است یا نه؟!
21 اسفند 1401
شبهای خاکستری

بهار اومد نیومدی
گفتی سر قرار میام
قرار اومد نیومدی
یه عمره چش به راهتم
قربونی نگاهتم
بین تموم عاشقا
منم که جون پناهتم
تو
شیشه گر

داشتم
ازشیشه گری به سلتطنت رسیدم
روزی
اماچه کنم که ازبیخردی خودشیشه
رابرسنگ داشتم
پنداشتم که خدای روی زمین خواهم
شد
امابه عجب همه رامثل خودم خام
میپنداشتم
فاتح اصفهانی
در شرف احیای خود…
حرف دلم:
مدت هاست که از وقت
موت کرهاً خود گذشته است و من
چندیست در نقش یک متوفی متحرک
ناخواسته مرگ زود هنگام خود را
به دوش می کشم…
اهتمام خ
خواب دید تو میآیی
خواب دیدم که خدا مهربانتر شدهست و تو میآیی
آسمان صاف و هوا پاک شدهست و تو میآیی
لکلک پیر سر گلدسته مسجد
گرمگرم است به پردازش یک لانه گرم
و
(438)

پرمیکشد به سوی تواندردیارتوست
آتش گرفته دل ز فراقت نگار من
میسوزداوچوشمع همی داغدارتوست
این قلب ما قر
دلتنگی
دلتنگی یعنی روز تولدت را هیچ کس یادش نباشد
این تلخ ترین حس دنیاست
چمدان را بردار و با من بیا
چمدان من پر از دلتنگی های توست
پر از بغض هایی که بی
ترانه سرا
ترانه ای بخوان تا آوازش به کوهستان ما برسد.
باد افسون ها را به هر طرف گسترانیدو
لنگر کشتی ها در پرتو باد ها ازادنه با ابرها همراه شد.
در بد تری
تنها در شهر

ماندم اسیر عشق تو و دادرس نبود
رفتم برای خواب ولیکن به چشم تر
خوابم نبرد هیچ, و راه نفس نبود
گفتم که نقش روی
عشق یعنی..
…
پنجره می آچیب یاز گلیشینی
عطیرلی هاوادان آلدیغیم زامان
گوزلنیلمز یئردن بیر پای ایسترم
باخدیغیم هر یئرده سنی گورنده
سسیمه سس ورن هارای ایسترم
دوی
جادهی نرسیدن
از تمامِ تو, تنها شب ماند
در ثانیه به ثانیهی روزهایم
هجوم بغضهای حجیم به گلویم
و آشوب بسیاری در شعرهایم
از احتمال آمدنت فقط
جادههای نرسیدن سهم خانهام شد
دلت روشن باد یار
نیامدی و دیر شد
جیب وهم

اینـک سیاهی شب آمده است
با خاطرات صد پاره اش
کششی غریب و
قریب تر از تن
مرا سوی تو می برد
نیستی
و آخرِ این آغوش پوچ
و ش
طغیان بلا

میان عقلودل بحث است و اینباآن گلاویزد
دل از زیبایی چشـمان ناهشیار میگوید
خرد اما ز جـام و مسـ
ققنوس

غم دنیا دو بالم را شکسته
درون سینه من حبس گشته
هزاران آرزو با چشم بسته
شاعر:حسین جلایری
(قفس خون)
نبودنت

چون حتی نداشتمت کم
چشمامم که بود توی نم
برام آب و غذا شده بود چون سم
نبودی و گریه ام نمیشد بند
برام از گریه غم انگیز تر بود لب
تو
تو سهم من از جهانِ بی زاویه ای
تو مَطلَعِ شعری, غزل و قافیه ای
من قصه ی پر غصه ی هجران و فراق
تو شادی وصلی در دلی پر اشتیاق
بچه مثبت

دلبسته ی لب های قشنگ و پرِ قاچم
تا اینکه بگیرم دو سه تا بوسه ی کشدار
من توی setting دهنت , صفحهٔ تاچم
شاعر : مهدی سلمانی میاب
از باران تا باران
وقتی هوا آفتابیست آرامم …
مثل آب چشمه ,
انگار که فراموشت کرده ام …
اما همین که باران می بارد , پریشان می شوم …
و تو دوباره به یادم می آیی ..
02
نیلوفر آبی
بدو گفت نیلوفر آبیام
بیا تا بسازیم آبادیام
چو پیچک به قلبم پیچیدهای
چو قفلی زدی تو بر آزادیام
طبیبی, حکیمی, نداند مرا
شدی مرحمی تو به بیم
سودای یار
پیر گشتم در غمش , سودای او دارم هنوز
روز و ماه و سالهاست در حسرت یارم هنوز
آتشی که نرگس مستش به جانم ریخته
سوزد اما همچنان عشقش به سر دارم هنوز
گرچه پندم می دهند دست از طلب من برکشم
کس نفهمد حال ما , دیوانه ی یارم هنوز
تبار منی

فراتر از این چشم و ابرو و تن
توی غربت آدمای عجیب
تو رو دوست دارم شبیه وطن
تو تنها ترین آرزوی منی
نرو با خودت آرز
شاهدِ دارا

بیهوده مکن, رنجِ مرا بیش, خدا را
من از تهِ دل, همنفسِ سازِ تو هستم
پس سازِ شررساز چرا, جای مدارا؟
چشمان تر و در