در ایوان تو

بر در ایوان تو
نشستیم با دلی غمگین
در شبستان بلند چوبی بابت
که اشجار کهنسالش
گردش را حصاری بسته بودند
با آتشی روشن که در اجاق بود
قصه ی اندوهمان هیچ بود
گفتگوهایمان
هیچ وپوچی بی سرانجامی
یکی می گفت
اگر مهتاب دل در دشت‌های دور دارد
بی گمان زود می بیند
عاشق این دیار عشق را
که شبها به اسبی مست می گردد
وان دگر می گفت اگر مهتاب برتابد
وان سه دیگر گفت که شعری هم بخواند
وشال سرخ ونجیب تو
آن شال رنگین
که با طرح ظریفش زیبا بود وعاشق بود
در دستهای سرد من تا می خورد
و مهتاب سر به ایوانها می سود
صبح می شد
گفتیم که بر خیزیم
با کوله بار خود وز این دیار وهم
آهنگ دیار دیگری سازیم
شهر خلوت بود
چراغها هنوز بر طاق ها می سوخت
شال سرخ نجیب تو
در دستهای من
کنار خانه ات ماندم
پندارم چندین بار
نام تو را خواندم
در ایوان تو بسته بود
خواب قصه ی عشق مرا بر خوانده بود
صدایم در میان کوچه پیچید
باد گریه چشم مرا برچید
با شال سرخ و نجیب تو
از کنار خانه ات رفتم
پاکشان عزم دیارآب‌های دور را کردم
دیاری که برایوان هر خانه اش
قصه ای است
قصه ی زنی که از عشق
قصه ساز است
اسماعیل یوردشاهیان اورمیا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *