پرده های کهنه را کنار می زنم
عطر شکوفه در هوا
چرخ می زند
بالا می رود
اوج می گیرد
به شیشه ی پنجره دست می ساید..
*”اینجا رعد نمی غرد، ابر نمی بارد”*
-آن هذیانی که بر لبان گذشت
آن آوایی که از نفس باد برخاست
در گذر بی وزنِ زمان
با سرنای نوروز می آمیزد….
من زایرِ باغ های بهار می شوم
در حفره های روحم پریان می رقصند….
***
اکنون هزار سال است
هرشب در حلقه های مهتاب به بام رفته ام
صبحدم
با بهار
دامنی از شکوفه های گیلاس باز گشته ام……….
نورا هاله