روز می وزد

روز می ‌وزد

بر ضیافت‌های روشن آب

و دل‌دادگان صبح

هم‌چنان

مسموم انضباط خویش‌اند

من از کدام گلو زاده می‌شوم

وقتی همه‌ی آوازها

نای تعزیت دارند!

مادرم

همیشه می‌گفت:

تمثال‌ها مقدس‌اند

و من می‌خواستم

قلب کوچک‌ام را قاب بگیرم

اما، اکنون،

بر صخره‌ها می‌بینم

که مردان مقدس

شمشیرها را رها کرده

و به جست‌وجوی

سپیده‌ی صبح سرگردان‌اند

یار محمد اسدپور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *