آینه ی گمشده
آینه ی گمشده (یک نیمایی نوستالژیک یادگار دهه ی 60 است؛آن هنگام که پس از ماهها اقامت در کلان شهر
بیشتر بخوانیدآینه ی گمشده (یک نیمایی نوستالژیک یادگار دهه ی 60 است؛آن هنگام که پس از ماهها اقامت در کلان شهر
بیشتر بخوانیدبر در ایوان تو نشستیم با دلی غمگین در شبستان بلند چوبی بابت که اشجار کهنسالش گردش را حصاری بسته
بیشتر بخوانیدپرده های کهنه را کنار می زنم عطر شکوفه در هوا چرخ می زند بالا می رود اوج می گیرد
بیشتر بخوانیدخبری نیست از آواز بته و کاه اسپند و آینه رقص شعلهها و سرخی تو و زردی من آیین چند
بیشتر بخوانیدمردی در سایه ی خویشم زنی در تاریکی مرا دوست دارد حسن عامری
بیشتر بخوانیدمی بینم ! چشم های درختان پر از اندوه ! هر روز می جنگند با کلاغ ها ! که بر
بیشتر بخوانیدشعر اول اجازه ی تفریح وقتی/به قلم می دهم بدون برگه/مرخصی،به دلم/که بشر ،نه درد جان دارد/نه دیگر دغدغه ی
بیشتر بخوانیدنصرت رحمانی: مادر مادر منشين چشم به ره برگذر امشب بر خانه پر مهر تو زين بعد نيايم آسوده بيارام
بیشتر بخوانیدآفتاب نداشتیم که آفتاب گردان اش شویم ما در به در برای ماه بدر پی ماهی چشم دواندیم که گاه
بیشتر بخوانیدمادربزرگ داشت حساب میکرد جمعه به جمعه، هشت شنبه نه امروز یکشنبه، ده روز است که آقاجان ، به مکه
بیشتر بخوانیدمثل کسی که تصمیم گرفته خود کشی کند من می خواستم او را فراموش کنم … ((محمد شیرین زاده))
بیشتر بخوانیدنگاه کن بهار دارد از درز دیوار سرک می کشد کوتاهی نکن یک بنفشه لای موهایم بکار دنیا نیاز دارد
بیشتر بخوانیدذهن های کوچک قناری ها از ذهن گنجشک ها هم کوچکتر شده است فقط منتظر دستی هستند تا برایشان
بیشتر بخوانیدتو را دوست دارم چون بوئیدن غنچه ای در حال باز شدن چون رویایی شیرین بعد از کابوس… تو را
بیشتر بخوانیداتاقی نمور پدرم بود و پتوی سربازی مثل خاک مقدس نماز صبح و قرائت قران برف می بارید سرما
بیشتر بخوانیدروزهای بارانی چشمانِ بارانی و هزار قهرمان در شمع های مزارت و قهرمانان در افق های بنفش در آوازِ مرغابیهای
بیشتر بخوانیدهزار فرسنگ فاصله بود هزار فرسنگ فاصله بود تا آرامگاهِ پدر و من برای شکفتنِ تو در شهودِ بنفشِ افق
بیشتر بخوانیدبهمن چه ماه عجیبی است از یکهزارو سیصد و چهل، هفت سال هم گذشت “دهنو” بهشت نخستین نگاه من در”
بیشتر بخوانیدمثل یک لیمو خشکیدن مثل یک شمع آب شدن مثل یک درخت سیب فروافتادن در شان ما نیست ما نه
بیشتر بخوانیددر استغاثه ی مهتاب در استغاثه ی خورشید ستارگانِ جنوبی گریه می کردند بر سفره ای که بسته شد و
بیشتر بخوانیدرد بوسه هایم بر تنش انگار قدم زده کسی تنهایی اش را در برف … ((محمد شیرین زاده))
بیشتر بخوانیدرمان جایی که فصلِ زرد غایب است!» انگشت ها در دستانِ خشم دست و پا می زنند پا می زنند
بیشتر بخوانیدروزها بارانی چشمانِ بارانی و هزار قهرمان در شمع های مزارتو قهرمانان در افق های بنفش در آوازِ مرغابیهای دشت
بیشتر بخوانیداینک که راز خود را با تو در میان نهاده ام می توانم بروم من مأمور بودم تا تورا دوست
بیشتر بخوانیدتاکی دراین خیال بمانم که می آیی تاکی دراین امید نشینم که برگردی تاکی به هر غریبه بگویم دوست تا
بیشتر بخوانیدبام و شام کهنه می شوند بی آن که از تلاوت نام تو خالی شوم و تو به یادگیری فراموشی
بیشتر بخوانیدقسم به نمی دانم های پر از اشاره و اشک قسم به گرم ترین دست های دور از هم قسم
بیشتر بخوانید