داستان خط خطیهای سرنوشت(گیتی رسایی)

فصل اول…از وقتی که خودش را شناخته بود سقفی بالای سرش نبود . خیلی بچه بود که متوجه شده بود در این دنیای بزرگ هیچکس را ندارد . خودش نمیدانست چطور بزرگ شده . پدرش کیست و مادرش چه کسی بوده . از کجا آمده تا به اینجا رسیده . هنوز به سنی نرسیده بود…

ادامه مطلب

عمق چشم

مـی کـنــم بــر عـمـق چــشـمانـت نـگاهی بیشتر بـــر حـساب آَیــد نــگــاهـم گــر گــنـاهـی بـیـشتـر زنـــدگـی در چـــشمــهایــت نـازنینم، جــاری است گــر بــنــوشم از نـــگاهــت گــاهگـــاهی بــیشتــر لــحظه هــایــم سرد شـد چــون در گذرگاهِ زمـــان، خــواهم از آَغــوشِ گــرمـت سـرپـنــاهی بــیشـتـر کــاش بــر آَغــوشِ پُـــر مــهـرت نَـهَـم سَر تا سَحَـر غــرق گـــردم در خـــیــالـت تــا بــخـواهی…

ادامه مطلب

اتاقی نمور

اتاقی نمور پدرم بود و پتوی سربازی مثل خاک مقدس نماز صبح و قرائت قران   برف می بارید سرما تن خاک را می بلعید و خدا هیچ کرامتی نداشت خاک به تن خدا جان میداد من ماندم و دیوار مثل گچ بی رنگ ، بی صدا ف بی تصویر مهدی اورسجی

ادامه مطلب

بیقرارم می کند

چشمهایت.بیقرارم می کند وام دار انتظارم می کند هرنگاهت مثل تیری آتشین می نشیند دل ؛ شکارم می کند یا به حکم فاعلاتن در غزل قلب هر سطر انتشارم می کند می کشاند در پی ات قلب مرا شهرعشقت رهسپارم می کند همچو برگی در شنکج زلف باد موج گیسویت سوارم می کند عادتم دادی…

ادامه مطلب

حضور خار

در حضور خارها هم میتوان یک یاس بود در هیاهوی مترسکها  پر از  احساس بود می شود  حتی برای  دیدن پروانه ها شیشه های مات این متروکه را الماس بود دست در دست پرنده ، بال در بالِ  نسیم ساقه های زائد این بیشه ها  را داس بود کاش می شد سرو ، این فریاد…

ادامه مطلب

چرا شعر؟

شعر یک هنر است و سرودن آن کار هرکسی نیست/اول باید قریحه و استعداد گفتن داشته باشی و سپس آن را پرورش دهی/ سروده ها منتشر کنی تا توسط استادان مورد نقد و بررسی قرار گیرد و نقاط قوت و ضعف آنها مشخص شود تا هم آن سروده بهتر شود و هم در سروده های…

ادامه مطلب

سروده ی بی واهمه

مثل یک لیمو خشکیدن مثل یک شمع آب شدن مثل یک درخت سیب فروافتادن در شان ما نیست ما نه لیموییم ، نه شمع ، نه درخت سیب ما مردمیم! بگذارید مثل این همه آدمِ روی زمین بی واهمه از فردا زندگی کنیم ماهشهر ع-بهار

ادامه مطلب

من و جهان

جهان کرمانی و من  جهان کرمانی  ومن  جهان کرمانی تخلص شاعره مرحومه خانم فاطمه جهانگرد است .و من کسی نیستم جز محمد رضا درانی نژاد. خانم جهانگردی که حالا مردم خوب کرمان برایش یادواره میگذارند و از بهترین های ادبیات فارسی دعوت میکنند تا در آن مراسمها سخنرانی کنند.جان جهانی که یک خانه فرهنگ با…

ادامه مطلب

نرگسی ها

دل مُو سوته وُ دل سوته ام مُو زبس که دیده به در دوته ام مُو گل نرگس ،دمی که سبز گردی چه بهر دیدنت اندوته ام مُو ؟ *** به شوق دیدنت دل سوتنی شد تـَش ِعشق اینچنین افروتنی شد لباس وصل تِه ای نرگس ناز بـِوین برقامت دل ،دوتنی شد؟! *** گل نرگس…

ادامه مطلب

برنده

این که برنده ی دوی ماراتن باشم؟ یا این که تا غروب خورشید یک نفس بدوم؟ هیچ کدام فقط مانند پرنده ای که هرگز طعم پرواز را نچشیده ابری را از نزدیک ندیده یا به یاد نمی آورد قدم زدن روی خاک دشوار است یا سنگریزه ؟ فقط می داند دنیا را هم می توان…

ادامه مطلب

حتی تمام واژهایم

حتی تمامِ واژه هایم دست خالی شد آهویِ ذهنم را ربودی دستمالی شد گفتی غزل آرم برایت تازه از صحرا با یک سبد آه آمدم گفتی چه عالی شد خاکی شدم عین تمام کوله پشتی ها یعنی که نقش قلبِ من هم مثل قالی شد خوابِ تو بودم صبحگاهِ زندگی ای دوست واماندم از دریایِ…

ادامه مطلب