بازدیدها: 0
بهار در نیمه راه خود در حوالی بهشت بود و شکوفه ها کم کم به بار می نشستند.
در طلوع ایستگاه یازدهم چشم دختری به آغوش پر مهر مادر باز شد.
مادری فرشته نام و فرشته فام
فرشته سان و فرشته جان
فرشته ای که به بهار دوم دخترش نرسیده، تفاوت او را با دیگر فرزندان حس کرد و دلش لرزید
و خود را در آغاز راهی دشوار برای رفع مشکلات دختر دید.
سالها به آسمان دعا پرید
و در راه درمان دوید
تا بداند راه های علاج دختر به نتیجه ی دیگری جز صبر و رضای الهی نمیرسد
و این نه به مفهوم ناامیدی، که یعنی تلاش و پذیرش
که نومیدی در مرام مادر و پدر نیست.
عشق پدر و مادر، دختر را باوجود تمام ناتوانی ها به مدرسه رساند.
. او پیش میرفت و بیماری نیز پیش تر
روح دخترانه اش عاشق شور و هیجان و جسم نحیفش در مسیر تحلیل توان.
سرمست زندگی بود و پابست صندلی چرخدار.
اگرچه سالهای ابتدایی را موفق و درخشان پیش رفت،
ولی پیشروی بیماری مانع ادامه تحصیلش شد.!
روزی رسید که صندلی چرخدار که برای همه کابوس است، برای او رویا شد.
دیگر مدرسه نرفت.
. روح شلوغ و سرزنده ی دختر با جسم ضعیفش کم کم هماهنگ شد
. افسردگی و احساس پوچی و بی هدفی روحش را داشت زمینگیر می کرد
. تا جایی که از آدم ها فراری شده بود
دختر حوالی بهشت برای خود جهنمی ساخته بود و در آن می سوخت.
! دلگیر و خسته از زمین و زمان و حتی از خدا
پدر و مادر برای یک لبخند او از جان مایه می گذاشتند.
کم کم دختر حس کرد واژه ها در سرش شورش کرده اند.
و راهی به بیرون می جویند.
. برای اینکه کمی آرامشان کند آنها را بیرون کشید و کنار هم چید
کم کم احساس کرد بی شباهت به شعر نیستند.
اطرافیان تشویقش کردند تا نوشته هایش را در یک دنیای مجازی به اشتراک بگذار
دختر هم برای سرگرمی و خوشحال کردن پدر و مادر می نوشت.
. و کم کم با نوشته های دیگران هم آشنا شد
در مدت کوتاهی پنجره های دیگری از زندگی روبه روی خود دید.
روزی پیامی از کسی دریافت کرد که دیگران استاد خطابش می کردند و دختر هم بارها با سروده های زیبایش احساس آرامش کرده بود. پیامی با این مضمون:
“شما استعداد سرودن دارید ولی باید آموزش هم ببینید”
دختر تلاش کرد شرایطش را برای پیام آور مهربانی شرح دهد.
برای خودش هم عجیب بود چطور آنقدر راحت درمورد خودش و شرایط خاصش می نویسد. همیشه حرف زدن درمورد بیماری اش برایش سخت بود
اما آن روز همه چیز را بی ترس و دلهره نوشت
و توضیح داد که شرکت در نشست ها و انجمن های ادبی برایش مقدور نيست
و در ناباوری پاسخ شنید:
“. خودم کمکت میکنم”
مدتها بعد دختر فهمید کمک پیام آور مهر چقدر عمیق و گسترده بود
کمکی فراتر از آموزش قواعد سرایش
و نه فقط در اندازه ی دلگرمی برای نوشتن و سرودن،
و نه به قدر آشنایی با دوستان شاعر و دورکردن حس تنهایی و گوشه گیری از وجود دختر،
بلکه ورود او به دنیای حقیقی شناخت و رسیدن به آرامشی عمیق و پایدار.
استاد برایش از تسلیم و رضا نوشت و دختر عاشق پروردگارش شد.
عشقی که مرهمی سحرآمیز بود بر زخم های روحش.
استاد برایش از بزرگی خدایش نوشت و دختر نگاه گرم پروردگارش را در میان واژه ها حس کرد.