نقاشی غمگین
اهل کدامین کوی درد آبادِ این دفتر
با گریه هایم ناگهان افتادِ این دفتر
از شهر ِتاریک و عجیبی دور می آمد
با خاطرات ِ کور ِ مادر زادِ این دفتر
با باد بادکها همیشه پینه می بستند
نقاشی ِغمگین ِ ابر و بادِ این دفتر
در بازی چرخ و فلک ها کودکم کودک
سرگیجه میگیرم من از اضداد ِ این دفتر
وقتی قدم می زد خدا، ساز غزل را ، من
فرصت نمی شد بشنوم فریاد ِ این دفتر
دیدم رقم خورد ه ست در من عشق، طوفانی
دیدم که جان میگیرم از میلاد ِ این دفتر
از فصل های برگ ریز ِ عشق فهمیدم
زرد است چون پاییز، استبداد این دفتر
یک شب میان خط خطی هایش نوشتم من
این آخرین برگ است از غم باد این دفتر
اما نشد ، تکرار شد ، موج ِغزل در من
دریا شدم در آبی ِ آزاد این دفتر
اکرم بهرامچی