یک سینما
یک سینماست چشم تو، من سیرناپذیر/ جادوی جعبه ای که مرا می کند اسیر
ای کاش من نسیم شوم، گرچه دزدکی/ رقصم درون پیرهنت، رقص در حریر
یک چشم با ستاره ی دنباله دار شب/ در آرزوی چشمه تپد قلب این کویر
نیش و کنایه ی اطرافیان مرا بس است/ لختی نگر شکسته شدم پیر پیر پیر
در ذهن دفتر خاطره ام دردواره ایست/ شمعی است سوخته، پروانه، قلب و تیر
مهتاب و قایقی است، بیا و سوار شو/ قدری دگر چه قدر شود زود زود دیر
شاعر: عیسی قاسم پور