می توان یکبار هم بر زندگی لبخند زد خرقه خاکی تن را بر دل اروند زد می توان با یک نگاه ساده از روی خلوص قلبهای دور از هم را به هم پیوند زد —————————————————————————————— می توان از نو حیات دیگری آغاز کرد تا به اوج آسمان معرفت پرواز کرد می توان از کنج دل…
❄❄❄ گفتم بوسه زخم سر باز را می بندد اما تنها قرص اعصاب ترکش خاطرات را التیام داد
به سایت ناب سرایان خوش آمدید قوانین سایت : الف : توهین به ادیان و پیروان آنها ممنوع است.ب : توهین به اقوام ممنوع است.شعر سیاسی منتشر نمی شود. لطفا اگر تقاضای نقد شعر دارید در پایان آن بنویسید (خواهان نقد هستم) توجه: می توانید به راحتی مطلب را از واتساپ یا تلگرام یا بله…
خیلی «دلم برای خودم تنگ می‌شود» وقتی میانِ «عقل و دلم جنگ می‌شود» یک سو طنابِ عقل می‌کشد مرا آن سو حضورِ گرمِ تو پُر رنگ می‌شود گاهی برای گفتنِ یک «دوست دارمت» انگار طولِ فاصله، فرسنگ می‌شود یک مدّتی است شیشۂ اشعارِ ساده‌ام وقتِ بروز، تکه‌ای از سنگ می‌شود سنگی که پیشِ پایِ امیدم…
✍ بیا و روبرویم بنشین می خواهم … کمی از قهوه ای چشمانت دم کنم در فنجان عاشقی بریزم و دور میز دلبری بنوشیم می خواهم … تا صبح برایت از عشق حرف بزنم نمیدانی ؟! چقدر این دلبری های عاشقانه با تو … به جانم میچسبد … همین … #نداکدخدایی
«فصلِ سردم» دانی که من فرزند درد یا خودِ دردم یک ریز سُراغِ دردِ خوب آری می¬گردم! شاید بهار، نقش و نگار، آئین من بود شاید که نه باورکنید از نسلِ زردم! دائم چنان پُرازفغان می¬گردم و لیک ازخود همی پرسم چرا من دوره گردم؟ چرخی به جمع خود زدم دیدم که نه آه خیلی…
✍ هر لحظه تو را می بینم در خواب بیداری لا به لای کلمات وسط ترانه ای روی گلبرگ گل میان قطره های باران ما بین صدای پرندگان راستش را بگویم همیشه هستی محبوب من ، جای شما همیشه ، کنج سینه ی من است #نداکدخدایی
روزگارت همه عید است، مبارک بادت گرچه این عید، بعید است ، مبارک بادت به سخن گفتن و دیدن چو ببندی لب و چشم لحظه ها روز سعید است، مبارک بادت همه ماهی به نظر ماه خدا ، روز سعید مرگ تردید، نوید است، مبارک بادت شکم سیر چه داند چه بود روزه و عید…
دیگر دل من زبان درازی نکند چون کودکیم هوای بازی نکند خود را به ئرخت عشق پیوند زدم تا آینه ای مرا مجازی نکند محمد رضا دُرَانی نژاد
گل تنها شده در مُشت طوفان اسیر قلب بی احساس انسان به روی شانه زخمی فردا نشسته منطق خون ریز نادان _ ابوالقاسم کریمی
✍ جانا … در پس کوچه های خیالم با تو قدم می زنم حتی .. سنگ فرش های خیابان هم از عاشقانه های ما حرف می زنند روبرویم که می ایستی هُرمِ نفسهایت ، وَهمِ خیالم را بر هم می زند جانا … باور داشتنت ، حتی در نبودن هم زیباست کاش … کاش کسی…
وقتی به یادت در خیابان ناله سر کردم با چشم باران کل دنیا را خبر کردم دیدم خیابان هم به حالم زار می گرید تا بی تو تنها از خیابانی گذر کردم دیدی خیالت هم سراغم را نمی گیرد اما تمام لحظه ها را با تو سر کردم لعنت به آن بغضی که دارد گریه…
❄❄❄ شب من غمزه شیدا تو بخر مه من یا صوت آهم بشنو یا به سلامی ز جوابی تو به یک حرف قشنگ سکوتت بشکن تو به صد ناز و خرامان بیا صبح دل انگیز سپیدست به راه بگو من موج تُنگم همه در…
خوش آمدید اگر با موبایل وارد سایت میشوید لطفا روی سه خط موازی بالای سایت کلیک کنید تا منوها نمایان شود و برای ارسال مطلب به عنوان مهمان روی ارسال آسان کلیک کنید. اگر قبلا عضوشده اید و نام کاربری و رمز دارید لطفا اینجا کلیک کنید و پس از وارد شدن برای ارسال مطلب…
❄❄❄ این خوره تنهایی که به جانم افتاده از دیواریست که با رفتنت پنجره ها را رو به جهانم بست مرضیه نوری خانی( آشنا )
کته …. چـــه می کوشــی کـــه هستـم را بگیـری دل زیبــــــــا پـــــــرستــــــــم را بگیـری به جای «مـچ گرفتن» از من ای دوست چه خوش باشد که «دستــم» را بگیری!
تا کی ز هوای بی کسی لبریزی ؟ هی اشک ِقسم به صحن ِدل می ریزی گر پنجره ها را بگشایی با شوق صد نقش ِ جهان نشسته در پائیزی
