فرصت نَظّاره تا مژگان گشودن درگذشت
تیغِ برقی بود هستی، آمد و از سر گذشت
امتحان هرجا عیار قدر رعنایی گرفت
سرنگونی صد سر و گردن ز ما برتر گذشت
آب؛ آبِ گوهر، آتش؛ آتشِ یاقوت شد
هرچه آمد بر سر ما از گذشتن درگذشت
یافتم آخر ز مقصدکوشیِ توفیق عجز
لغزش پایی که پروازش به زیر پر گذشت
قدر بحر رحمت از کمهمتی نشناختیم
از غرور خشکی دامن، جبینها تر گذشت
عبرتی میخواست مخمور زلال زندگی
آب شد آیینه و از چشم اسکندرگذشت
میچکد خون دو عالم از نگاه واپسین
بیخبر از خود مگو میباید از دلبر گذشت
سخت بیرنگ است شوق از ساز وحشتها مپرس
عمر پروازم به جستوجوی بال و پر گذشت
میروم بی دست و پا چون شمع و از هر عضو من
آبله گل میکند، تا عرضه دارد سرگذشت
ضعف بیمار محبت تا کجا دارد اثر
ناله هم امشب به پهلوی من از بستر گذشت
بیدل از جمعیت دل بینیاز عالمم
گوهر از یک قطره پل بستن ز دریا در گذشت
#بیدل دهلوی