میان پرها
بازدیدها: 0مردی میان پرهایش نشسته است بی شوق پرواز با آنکه تمام بالها را به عاریت گرفته است و
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0مردی میان پرهایش نشسته است بی شوق پرواز با آنکه تمام بالها را به عاریت گرفته است و
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 6 آینه ی گمشده (یک نیمایی نوستالژیک یادگار دهه ی 60 است؛آن هنگام که پس از ماهها اقامت در
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 1 بر در ایوان تو نشستیم با دلی غمگین در شبستان بلند چوبی بابت که اشجار کهنسالش گردش را
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0پرده های کهنه را کنار می زنم عطر شکوفه در هوا چرخ می زند بالا می رود اوج می
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0خبری نیست از آواز بته و کاه اسپند و آینه رقص شعلهها و سرخی تو و زردی من آیین
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0 مردی در سایه ی خویشم زنی در تاریکی مرا دوست دارد حسن عامری
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0می بینم ! چشم های درختان پر از اندوه ! هر روز می جنگند با کلاغ ها ! که
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 3شعر اول اجازه ی تفریح وقتی/به قلم می دهم بدون برگه/مرخصی،به دلم/که بشر ،نه درد جان دارد/نه دیگر دغدغه
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 1نصرت رحمانی: مادر مادر منشين چشم به ره برگذر امشب بر خانه پر مهر تو زين بعد نيايم آسوده
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0آفتاب نداشتیم که آفتاب گردان اش شویم ما در به در برای ماه بدر پی ماهی چشم دواندیم که
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 1مادربزرگ داشت حساب میکرد جمعه به جمعه، هشت شنبه نه امروز یکشنبه، ده روز است که آقاجان ، به
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0مثل کسی که تصمیم گرفته خود کشی کند من می خواستم او را فراموش کنم … ((محمد شیرین زاده))
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 2نگاه کن بهار دارد از درز دیوار سرک می کشد کوتاهی نکن یک بنفشه لای موهایم بکار دنیا نیاز
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 1ذهن های کوچک قناری ها از ذهن گنجشک ها هم کوچکتر شده است فقط منتظر دستی هستند تا
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0تو را دوست دارم چون بوئیدن غنچه ای در حال باز شدن چون رویایی شیرین بعد از کابوس… تو
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0اتاقی نمور پدرم بود و پتوی سربازی مثل خاک مقدس نماز صبح و قرائت قران برف می بارید
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0روزهای بارانی چشمانِ بارانی و هزار قهرمان در شمع های مزارت و قهرمانان در افق های بنفش در آوازِ
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0هزار فرسنگ فاصله بود هزار فرسنگ فاصله بود تا آرامگاهِ پدر و من برای شکفتنِ تو در شهودِ بنفشِ
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0بهمن چه ماه عجیبی است از یکهزارو سیصد و چهل، هفت سال هم گذشت “دهنو” بهشت نخستین نگاه من
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0مثل یک لیمو خشکیدن مثل یک شمع آب شدن مثل یک درخت سیب فروافتادن در شان ما نیست ما
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0در استغاثه ی مهتاب در استغاثه ی خورشید ستارگانِ جنوبی گریه می کردند بر سفره ای که بسته شد
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0رد بوسه هایم بر تنش انگار قدم زده کسی تنهایی اش را در برف … ((محمد شیرین زاده))
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0 رمان جایی که فصلِ زرد غایب است!» انگشت ها در دستانِ خشم دست و پا می زنند پا
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0روزها بارانی چشمانِ بارانی و هزار قهرمان در شمع های مزارتو قهرمانان در افق های بنفش در آوازِ مرغابیهای
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0اینک که راز خود را با تو در میان نهاده ام می توانم بروم من مأمور بودم تا تورا
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 1تاکی دراین خیال بمانم که می آیی تاکی دراین امید نشینم که برگردی تاکی به هر غریبه بگویم دوست
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0بام و شام کهنه می شوند بی آن که از تلاوت نام تو خالی شوم و تو به یادگیری
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0قسم به نمی دانم های پر از اشاره و اشک قسم به گرم ترین دست های دور از هم
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0آیینه را نمی شناسد او جوانی اش را پای دار قالی شانه زده است ** بغض چشم هایم ترکید
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0عده ای شیشه خالی می کنند آن طرف شیشه می کشند این طرف خون به شیشه می کنند!
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0در کهکشان راه شیری شیر هزار ستاره را می دوشم تا تو تشنه نمانی ای کودکی که در چشمهایت
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0گفتی سه روز دیگر باز خواهی گشت می دانستی دنیا دو روز است
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0لعنت به خیابانی که مرا دور می زند تا به تو نرسم… در شهری که چراغ های سر چهار
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 1لیلای من در جعبه ی لوازم آرایشش یک سرمه دان برنجی دارد –میراث مادران صبورش- با دستهایی که در
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0انگاه که سپیده به حبس غروب در آمد تاریکی گزمه ای بد هیبت بر تاریکی پاسدار گشت تا
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0از بهار چه بنویسم وقتی چشمانت چار فصل شکوفه دارد (2) خانه ات بوی تنهایی می دهد نام مرا
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0یک روز خود ام را پیدا می کنم! فریاد می کشم: پشتِ کدام کوه, خر می چراندی؟!
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 2گفتند : عیب است شوهر داری اما نمی دانند شبها دزدکی در گوشه ای از قلبم کنار تو می
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 0آنقدر دوری از من سهم من از تو چمدانی ست که در آن گوشه به تنهایی من می خندد
بیشتر بخوانیدبازدیدها: 2دوباره باد می وزد و رویاهایم را با خود می برد من چقدر تنها می شوم تنهایی من شاید
بیشتر بخوانید